گفتار رئيس الا زهر مصر و پاسخ آن
شيخ الاسلام بشيرى مى گويد: چون بايد عمل صحابه را حمل به صحت كرد، لذا ناچاريم كه اين حديث - حديث غدير - را خواه متواتر باشد يا غير متواتر، تأ ويل كنيم !!!
به همين جهت ، اهل سنّت گفته اند لفظ )مولى ( در قرآن در معانى متعددى استعمال مى شود؛ گاهى به معناى )سزاوار( است ؛ مانند اين آيه كه خطاب به كافران است )مَاءْويكُمُ النّارُ هِىَ مَوْليكُمْ)
جاى شما آتش است و همين هم سزاوار شماست
و به معناى ياور هم آمده است ، مثل آيه : )ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ اَنَّ الْكافِرينَ لا مَوْلى لَهُمْ))(1) ؛
به اين علت است كه خداوند ياور مؤ منين است و كافران ياورى ندارند
و به معناى وارث هم آمده است ؛ مانند اين آيه : ) وَ لِكُلِّ جَعَلْنا مَوالِىَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَالاْ قْرَبُونَ))(2) ؛
براى هر يك ، وارثانى قرار داديم كه آنچه پدر و مادر و نزديكان از خود باقى مى گذارند، به ارث ببرند
و به معناى خويشان هم آمده است : )وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائى ))(3) ؛
من از كسان خويش پس از خود مى ترسم .
و به معناى دوست هم آمده است : )يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً))(4) ؛
روزى كه دوست براى دوست هيچ فايده اى ندارد
همچنين لفظ (ولى ( به معناى اولى به تصرف و سرپرست هم آمده است ، چنانكه مى گوييم : فلانى ولىّ نابالغ است .
و به معناى ياور و محبوب نيز آمده است . ازين رو شايد معناى حديث غدير اين باشد كه هر كس من ياور يا دوست يا محبوب او هستم ، على نيز چنين است . اين معنا با بزرگوارى گذشتگان شايسته و خلافت خلفاى سه گانه سازش دارد.
پاسخ
دلهاى شما اطمينان به آنچه گفته ايد ندارد. جانهاى شما بر آن اعتماد نمى كند، زيرا شما رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - را در حكمت بالغه و عصمت واجبش و خاتميت نبوتش ، بزرگ مى شماريد و آن حضرت را سرور حكما و خاتم انبياء مى دانيد
اگر فلاسفه بيگانه ، راجع به حادثه روز )غدير خم ( از شما سؤ ال كنند و بگويند: چرا پيغمبر هزاران نفر از آن اجتماع را از حركت باز داشت ، و چرا آنها را در هواى گرم طاقت فرسا نگاه داشت ؟ و چرا دستور داد آنها كه جلو رفته اند، برگردند و صبر كرد تا كسانى كه عقب مانده اند برسند؟
و چرا همه آنها را در بيابان بى آب و علف فرود آورد؟ سپس در آن نقطه كه همه مى خواستند پراكنده شوند، براى آنها خطبه خواند تا حاضران به غايبان برسانند؟ و چرا در آغاز خطابه اش از مرگ خود خبر داد و گفت : نزديك است از ميان شما بروم و مسئول باشم و شما نيز مسئول باشيد؟ چه امرى بود كه بايد از پيغمبر راجع به تبليغ آن سؤ ال مى شد، و از امت درباره اطاعت از آن ، پرسش مى كردند؟!
و بگويد: آيا شما گواهى به يگانگى خداوند و رسالت پيغمبر نمى دهيد و عقيده نداريد كه بهشت و دوزخ و مرگ و زندگى بعد از مرگ هست ، و قيامت بدون شك بر پا خواهد شد، و خدا مردگان را برانگيخته مى كند؟
و حاضران همگى گفتند: چرا گواهى مى دهيم !
و چرا به دنبال آن فوراً دست على - عليه السّلام - را گرفت و بلند كرد به طورى كه سفيدى زير بغلش نمودار شد. سپس فرمود: اى مردم ! خدا مولا و اختياردار من است و من اختياردار مؤ منين ؟ و چرا سخن اخير خود را تفسير كرد و فرمود: من از خود آنها بر آنان اولى هستم ؟
و براى چه بعد از اين تفسير فرمود: )هر كس من آقاى او هستم ، اين هم آقاى اوست (
و يا فرمود: )هر كس من ولى و سرپرست اويم ، اين هم ولى اوست . خدايا! دوست بدار هر كس كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن مى دارد. يارى كن هر كس كه او را يارى مى كند، و خوار كن هر كس كه او را خوار مى كند(
و چرا پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - على - عليه السّلام - را به اين دعا سرفراز نمود كه جز شايسته امامان بحق و خلفاى راستين نيست ؟
و چرا عترت طاهره را با كتاب خدا مقرون ساخت و تا روز قيامت ايشان را مقتداى خردمندان قرار داد؟
و چرا آنها نزد او همتاى قرآن بودند.
و چرا خبر داد كه كتاب و عترب از هم جدا نمى شوند؟
و چرا مژده داد كه هر كس تمسّك به آنها جويد، رستگار مى شود، وكسانى را كه از آنها تخلّف مى ورزند، بيم داد؟
اين اهتمام عظيم از پيغمبر حكيم - صلّى اللّه عليه وآله -، براى چه بود؟(5) و چه كار مهمى بود كه نياز به اين مقدمات پيدا كرد؟ چه منظورى در اين روز بزرگ در كار بود؟ و چه چيزى بود كه خداوند دستور داد آن را ابلاغ كند و فرمود: )اى پيغمبر! آنچه از طرف خدايت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ كن ، و اگر ابلاغ نكردى ، رسالت خود را تبليغ نكرده اى ، و خدا تو را از شرّ مردم نگاه مى دارد(
چه موضوع مهمى بود كه احتياج به اين همه تأ كيد داشت و اقتضا مى كرد كه سفارش به تبليغ ، شبيه تهديد باشد؟ چه كارى بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در ابلاغ آن بيم فتنه داشت و بيان آن محتاج به حفظ خداوند بود تا شرّ منافقان را برطرف سازد؟!!
آیا جواب مى دهيد كه خداوند و پيغمبر خواستند فقط يارى على و صداقت او را براى مسلمانان بيان كنند؟
گمان نمى كنم اين جواب را پسنديده باشيد. و فكر نمى كنم كه مضمون آن را براى خداوند متعال و سيد حكما و خاتم انبيا جايز بدانيد.
شما بزرگتر از اين هستيد كه عقيده داشته باشيد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - تمام همّ و منظور خود را صرف بيان چيزى كرد كه نيازى به بيان نداشت ، و چيزى را توضيح دهد كه به حكم وجدان ، عيان بود. شكى نيست كه شما كردار و گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را از اينكه مورد پذيرش عقلا نباشد، يا فلاسفه و حكما از آن انتقاد مى كنند، پيراسته مى داند.
بلكه ترديدى نيست كه شما مقام گفتار و كردار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را از لحاظ حكمت و عصمت ، به خوبى مى شناسيد. خداوند متعال مى فرمايد: ) اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ مُطاعٍ ثَمَّ اَمينٍ وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ))(6)
همان قرآن كلام رسول بزرگوار است كه فرشته با قوت و قدرت است نزد خداى مقتدر عرش با جاه و منزلت . و فرمانده فرشتگان و امين وحى خداست . رسول شما (محمّد((ص )) هرگز ديوانه نيست (بلكه عقل كامل عالم است
مى دانيد كه او توضيح واضحات و بيان چيزى را كه از بديهيات است به خوبى مى داند و براى توضيح اين امر واضح ، اين همه مقدمات را تهيه نمى بيند كه ربطى به آن و دخلى در مقصود نداشته باشد. نه ! خدا و پيغمبرش بزرگتر از آنند.
شما كه اميدوارم خداوند حق را به وسيله شما يارى كند، مى دانيد كه آنچه مناسب مقام و اهتمام پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن بيابان گرم و شايسته گفتار و كردار وى در روز غدير است ، ابلاغ رسالت خود و تعيين جانشين بعد از خود بوده است . قرائن قطعى و ادلّه عقلى ايجاب مى كنند تا ما يقين پيدا كنيم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن روز جز اين قصدى نداشت كه وليعهد و جانشينى براى خود تعيين كند.
بنابراين )حديث غدير( با قرائنى كه دارد صريحاً دلالت بر خلافت على - عليه السّلام - مى كند و تأ ويل نمى پذيرد، و جز اين راهى ندارد. اين مطلب روشن است : ((لِمَن كانَ لَهُ قَلْبٌ اَو اَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ(7) ؛: هر كس داراى قلب باشد و گوش فرا دهد و چشم خود را بگشايد، آن را درك مى كند(
علاوه بر اين ، حديث غدير، با اختصارى كه دارد نشان مى دهد كه قطعاً چيزى از آن حذف شده است ؛ زيرا نيروى فعال و اكثريت مردم در جهت معارضان تيره دل بود. غلبه و سلطه هم نصيب آنها شد. با اين وصف ، همان مقدار كه از حديث باقى مانده است نيز براى تأ مين منظور ما كافى است . والحمد للّه .
آنچه موجب كمال تعجب است اين است كه همين مقدار هم كه تاكنون باقى مانده است ، اين هم بدين علت باقى مانده است : )لِيَهْلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ))(8) ، (وللّه الحجة البالغة على الناس (.
نزد طائفه شيعه ام
نظرات شما عزیزان: